loading...
سایت جوک و مطالب جالب
ترول بازدید : 308 دوشنبه 04 فروردین 1393 نظرات (0)

يک زن و شوهر 21 بيست و يک سال پيش زماني که با هم ازدواج کردند ، سن شوهر 3 سه برابر سن زن بود. امروز سن او دو برابر سن زنش است ، زن در روز عروسي چند ساله بوده است .

↓↓↓

↓↓↓

↓↓↓

↓↓↓

↓↓↓

↓↓↓

↓↓↓

↓↓↓

↓↓↓

↓↓↓

↓↓↓

***جواب معما:
زن در روز عروسي 21 بيست و يک سال داشت است.
سن اين خانم در حال حاضر برابر است با اختلاف سن او و سن شوهرش ...
در آن زمان سن زن 21 بيست و يک سال و سن مرد سه برابر سن زنش ، يعني 63 شصت و سه سال بود.

الان سن زن 42 چهل و دو سال و سن مرد دو برابر سن زنش ، يعني 84 هشتاد و چهار سال است.

ترول بازدید : 243 یکشنبه 03 فروردین 1393 نظرات (0)

 

چارلز استیون هامبی:خود فریبی به این صورت بیان شده است که انگار روی وزنه‌ای ایستاده‌اید تا خود را وزن کنید، در حالی که شکم‌تان را تو داده‌اید.

 

الیزابت استون:بچه‌دار شدن تصمیم خطیری‌ست. با این تصمیم می‌گذارید که قلب‌تان تا ابد جایی در بیرون و دوروبر تن‌تان به سر برد.

 

جی.‌ام. بری:می‌شود از امشب قانون تازه‌ای در زندگی بنا بگذاریم؟ همواره بکوشیم قدری بیش‌تر از نیاز، مهربان‌ باشیم.

 

الکس تان:شاید چشم‌های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک‌های‌مان شسته شوند، تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف‌تری ببینیم.

 

انتوان چخوف:دانشگاه تمام استعدادهای افراد از جمله بی استعدادی آنها را آشکار می کند.

-----------------سخن بزرگان--------------------

آلبر کامو:بهتر است که در این دنیا فکر کنم خدا هست و وقتی به دنیای دیگر رفتم بدانم که نیست . و این بسیار بهتر از این است که در این دنیا فکر کنم خدا نیست و در آن دنیا بفهمم که هست .
پروفسور حسابی
جهان سوم جایی است که هر کسی بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه‌اش خراب می‌شود و هر کسی بخواهد خانه‌اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بكوشد.

 

ویل دورانت:هر شکلی از حکومت محکوم به نابودی با افراط در همان اصولی است که بر آن بنا نهاده شده است، مي باشد.

 

ارد بزرگ:هیچگاه امید کسی را ناامید نکن ،
شاید امید تنها دارایی او باشد .

 

افلاطون:من هیچ راه مطمئنی به سوی خوشبختی نمی شناسم.
اما راهی را می شناسم که به ناکامی منجر می شود،
گرایش به خشنود ساختن همگان

ترول بازدید : 236 یکشنبه 03 فروردین 1393 نظرات (0)

 ابن سینا:من در میان موجودات از گاو خیلی می‌ترسم. زیرا عقل ندارد و شاخ هم دارد!

 

نارسیس:لشکر گوسفندان که توسط یک شیر اداره می‌شود، می‌تواند لشکر شیران را که توسط یک گوسفند اداره می‌شود، شکست دهد.

 

جورج برنارد شاو:مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت، خیلی کثیف می‌‌شوی و مهم‌تر آنکه خوک از این کار لذت می‌برد.

 

مونتسکیو:آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند.

 

انیشتین:دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطرکسانی که شرارتها را می بینند و کاری درمورد آن انجام نمی دهند.

 

نلسون ماندلا:بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی......

 

یادمان باشد بعضی هایمان شانس گفتن کلماتی را داریم که برخی دیگر حسرتش را مثل : بابا، مامان، پدربزرگ....

 

آلبرت انیشتین:مرد به این امید با زن ازدواج میکند که زن هیچگاه تغییر نکند ، زن به این امید با مرد ازدواج میکند که روزی مرد تغییر کند و همواره هر دو ناامید میشوند.

ترول بازدید : 304 یکشنبه 03 فروردین 1393 نظرات (0)

رفته بودم باغمون، چند تا گلابی افتاده بود باغ همسایه رفتم اونارو بردارم
صاحبش اومده میگه رفتی بالا درخت تکوندیش؟
گفتم پ ن پ درخت رو گذاشتم رو ویبره بهش زنگ زدم اینطوری شد

 

رفته بودم از یخچال میوه بردارم، بعد از چند لحظه آژیر هوشمندش بلند شد
مامانم داد زده میگه در یخچالو باز کردی؟
گفتم پ نه پ آژیر قرمزه جنگ شده

 

با یه دسته پول رفتم بانک
کارمند میگه میخوای بریزی به حساب ؟
گفتم پ ن پ عاشقتم اومدم بریزم به پات

 

وسط تابستون رفتم به مدرسه سر بزنم
ناظممون میگه : اومدی ببینی معلمای سال دیگه تون کین؟
گفتم : پـَـ نـَـ پـَـ اومدم بشینم سر کلاس درس

 

داشتم آهنگو هی جلو عقب میکردم که تکست آهنگو بنویسم
دوستم میگه: تویی هی آهنگو جلو عقب میکنی؟
میگم  پ نه پ خواننده رو این قسمتش خیلی تاکیید داره

 

مامانم میگه ۳۰ سالت شده نمی‌خوای سر و سامون بگیری
میگم یعنی‌ زن بگیرم؟
میگه پـَـ نـَـ پـَـ 12 ساعت کمه ۲۴ ساعته برو تو اینترنت باعث افتخار ما و فامیل شو

 

سگ افتاده دنبالم داشتم فرار میکردم
دوستم گفت سگ افتاده دنبالت
پـَـ نـَـ پـَـ مسابقه دوه میخوام اول شم

 

دارم از شرکت میام بیروون میگم خداحافظ
میگه داری میری ؟
پـَـ نـَـ پـَـ  دارم میام

 

داشتم چایی می خوردم رفیقم یه مگسا زد صاف افتاد توی چایی
گفت : آخ افتاد تو چاییت؟
گفتم پـَـ نـَـ پـَـ خودش پرید اینتو یه دست به آب برسونه

 

داریم راه میریم با دوستام پام پیچ خورده خوردم زمین میگه کمک می‌خوای؟
میگم پـَـ نَ پـَـ شماها خودتونو نجات بدین من اینجا میمونم مقاومت می‌کنم بریییید برییییییید

 

اسپری سوسک کش زدم به سوسکه، سوسکه افتاده به پشت دست و پا میزنه
هم خونه ایم اومده میگه داره جون میده..؟
پـَـَـ نَ پـَـَــــ قیافه تورو دیده از خنده ریسه رفته

 

داریم 10 نفری بازی شبکه ای می کنیم
اومده میگه جدی حال میده؟
گفتم پَـــ نَ‌‌ پَـــ عذاب داره  ولی ما اسکولیم !

ترول بازدید : 383 یکشنبه 03 فروردین 1393 نظرات (0)

تو جاده پلیس دیدم دستمو کردم بیرون انگشتمو می چرخونم
رفیقم می گه : داری به ماشینای روبرویی علامت میدی؟
پ نه پ انگشتم تو دماغم بوده داغ کرده دارم خنکش می کنم

 

میگم آقا خمیر دندون سفید کننده می خوام؟
میگه برا دندونات؟
پ نه پ می خوام کاسه دستشویی رو برق بندازم

 

به دوستم زنگ زدم میگم ماشینم روشن نمیشه
میگه استارت میزنی روشن نمیشه؟
د نه د هنوز به اونجا نرسیدیم فعلا با خواهش و تمنا دارم کارمو پیش می برم

 

سر جلسه امتحان به دختره میگم سواله 8 چی میشه؟
میگه تقلب می خوای کلک؟
پ نه پ می خواستم سر حرفو باز کنم … عشق نمی خوابه …تو رو خواستن نمی خوابه …

 

به دوستم میگم من عاشق این ماشین شاسی بلندام
میگه منظورت پرادو و رونیزو ایناست؟
پ نه پ منظورم کامیونو تراکتورو ایناست

 

دارم تراکِت پخش می کنم تو خونه ی مردم
بعد یه زنه اومده میگه آقا شما تراکت پخش می کنید؟
میگم پ نه پ نقاشی کشیدم دارم میندازم خونه مردم ، با اس ام اس بهم نمره بدن

 

دارم فیلم گریه دار میبینم
گریه میکردم  مامانم اومده می گه فیلمش گریه داره ؟
پ نه پ خنده داره من دارم گریه می کنم کارگردانشو ضایع کنم !

 

رفتم داروخونه کرم ترک پا بگیرم
می گه واسه پا میخواین؟
پ ن پ میخوام در جهت از بین بردن ترک های کویر لوت گامی برداشته باشم

 

ترول بازدید : 266 یکشنبه 03 فروردین 1393 نظرات (0)

در آسانسورو باز کرده کوبونده تو سر من از درد اشکم در اومده
می گه آخی دردت اومد؟
د نه د دیدم شب جمعه اس به یاد رفتگانمون افتادم یه دیده ای تر کردم

 

می خواستم به یکی از دوستام زنگ بزنم شمارشو یادم نمی اومد
به گوشی نیگا می کردم شاید یادم بیاد
بعد خواهرم اومده می گه می خوای زنگ بزنی؟
پ نه پ احساسی که بهش دارم یه حسه فوق العادست

 

رفتم در خونه رفیقم
از پشت آیفون می گه تنهایی دادا؟
پ ن پ خونه محاصره ست بهتره مقاومت نکنی

 

با دوستم سه ساعت تو صف نونوایی وایساده بودیم
صف 40 متری نوبتم شده
یارو می گه  پسر جون تو هم نون می خوای ؟
د نه د تا الان قطار بازی می کردیم ما واگن آخرم بودیم

 

مراقب جلسه کارت دانشجوییمو گرفته عکسمو دیده می گه خودتی؟
پ نه پ من بیل گیتسم می خواستم ریا نشه این عکسو زدم

 

از دستشویی شرکت اومدم بیرون
منشیه یه نگاهی می کنه و با پوزخند می گه دستشویی بودین ؟
پ نه پ آفتابه طفلی کاره واجب داشت رفته مرخصی رفتم جاش واستادم

 

دارم تو تختم می خوابم
بابام می گه داری می خوابی؟
پ ن پ  دارم تشکو تست می کنم

 

دو دقیقه دیر رفتم سر کلاس
استادمون رفته تو نقش می گه شما دانشجوی این کلاسید؟
پ نه پ دانشجوی کلاس آواز استاد ایرج مهدیانم
مگه شما استاد مهدیان نیستید؟

ترول بازدید : 195 یکشنبه 03 فروردین 1393 نظرات (0)

تا حالا دقت کردید میخواید یه فیلم ببینید یهو باباتون میان میگه بزن میخوایم اخبار رو گوش بدیم

 

تا حالا دقت کردین فیلمای عاشقونه ایرانی معمولا این جوریه که
دونفر که یه نفرشون پولداره اون یکی فقیره با هم تصادف میکنن و آخرش با هم ازدواج میکن

 

تا حالا دقت کردین هر سری صبح کار دارین باید بیدار شین ( به هر دلیلی ) عمرا شب خوابتون نمیره
ولی وقتی صبح عملا بیکارین و قراره حوصله تون سر بره از 7 صبح بیدارین و به هیچ وجه خوابتون نمی بره

 

تا حالا دقت کردین هر سری می خوای تلویزیون نیگا کنی
تا ریموت رو ور می داری همه یادشون میوفته می خوان تلویزیون نیگا کنن.

 

تا حالا دقت کردین وقتی یه کلمه رو تو حرفامون زیاد استفاده می کنیم
کم کم برامون بی معنی میشه؟

 

تا حالا دقت کردین تابستونا آدما احساس زیادی به سرما می کنن و می گن کی زمستون میشه
اما وقتی زمستون میشه از بس بعضی وقتا سرد میشه می گن کی تابستون میشه

 

تا حالا دقت کردیم وقتی گیر میدید یه چیز خاصی رو بخرید همه جا رو زیر پاتون میذارید پیدا نمی شه
بعد وقتی با مصیبت گیرش میاریدو می خرید از فرداش همه جا پر میشه و کیفیتشم از ماله شما خیلی بهتره؟

 

تا حالا دقت کردین ماه به ماه برای ادم مهمون نمیاد
درست وقتی که ادم می خواد تنها باشه تمام فامیل یادشون از ما میاد ومیان خونمون؟

 

تا حالا دقت کردین که به خیلی چیزای اطراف اصلا دقت نکردین؟

ترول بازدید : 286 یکشنبه 03 فروردین 1393 نظرات (0)

تا حالا دقت کردین وقتی تو ی مخمسه ای هستین قضیه خیلی پیچیده ب نظر میرسه و خیلی سخت

اما وقتی ازش خلاص میشین می بینی همچین مالی هم نبوده

 

تا حالا دقت کردین هر چی رو ممنوع می کنند مردم بیشتر استقبال می کنند تا امتحانش کنند؟

 

تا حالا دقت کردین وقتی دنباله یه سی دی میگردین اون سی دی آخر همیشه سی دی مورد نظر شماست؟

 

تا حالا دقت کردین کار های بد و اشتباه ادم 10 برابر کار های خوب و درست ادم به چشم میاد؟

 

تا حالا دقت کردین توی کتاب داستانا اصلا دست شویى نمیرن ؟ ( چه وضعشه آخه!

 

تا حالا دقت کردین مردم میرن گوشی 1 میلیونی میگیرن
بعد فقط باش اس ام اس میدن و زنگ میزنن
کلی هم پز میدن که گوشیمون فلانه ؟

 

تاحالا دقت کردین وقتی  1تصمیم خوب می گیریم همش می خوایم از شنبه شروع کنیم؟

 

تا حالا دقت کردین موقع رفتن به مدرسه هر چقدرم زود پاشین بازم آخر هول هولی میشه
و دیرتون میشه و اگه سرویسی باشید سرویستون بوق میزنه؟

 

تاحالا دقت کردید باز کردن ساندیس اونجایش که نوشته نی رو اینجا بزنید و باز کنید سخت تره باز کردن از تهشه؟

 

تا حالا دقت کردین چقدر حال میده بعد از این که از 1 سفر برمی گردیم بریم دست شویی خونه خودمون؟

ترول بازدید : 318 یکشنبه 03 فروردین 1393 نظرات (0)

پادشاه قدرتمند و توانايي, روزي براي شكار با درباريان خود به صحرا رفت, در راه كنيزك زيبايي ديد و عاشق او شد. پول فراوان داد و دخترك را از اربابش خريد, پس از مدتي كه با كنيزك بود. كنيزك بيمار شد و شاه بسيار غمناك گرديد. از سراسر كشور, پزشكان ماهر را براي درمان او به دربار فرا خواند, و گفت: جان من به جان اين كنيزك وابسته است, اگر او درمان نشود, من هم خواهم مرد.

 

هر كس جانان مرا درمان كند, طلا و مرواريد فراوان به او مي‌دهم. پزشكان گفتند: ما جانبازي مي‌كنيم و با همفكري و مشاوره او را حتماً درمان مي‌كنيم. هر يك از ما يك مسيح شفادهنده است. پزشكان به دانش خود مغرور بودند و يادي از خدا نكردند. خدا هم عجز و ناتواني آنها را به ايشان نشان داد. پزشكان هر چه كردند, فايده نداشت. دخترك از شدت بيماري مثل موي, باريك و لاغر شده بود. شاه يكسره گريه مي‌كرد. داروها, جواب معكوس مي‌داد.

 

شاه از پزشكان نااميد شد. و پابرهنه به مسجد رفت و در محرابِ مسجد به گريه نشست. آنقدر گريه كرد كه از هوش رفت. وقتي به هوش آمد, دعا كرد. گفت اي خداي بخشنده, من چه بگويم, تو اسرار درون مرا به روشني مي‌داني. اي خدايي كه هميشه پشتيبان ما بوده‌اي, بارِ ديگر ما اشتباه كرديم. شاه از جان و دل دعا كرد, ناگهان درياي بخشش و لطف خداوند جوشيد, شاه در ميان گريه به خواب رفت. در خواب ديد كه يك پيرمرد زيبا و نوراني به او مي‌گويد: اي شاه مُژده بده كه خداوند دعايت را قبول كرد, فردا مرد ناشناسي به دربار مي‌آيد. او پزشك دانايي است. درمان هر دردي را مي‌داند, صادق است و قدرت خدا در روح اوست. منتظر او باش.


فردا صبح هنگام طلوع خورشيد, شاه بر بالاي قصر خود منتظر نشسته بود, ناگهان مرد داناي خوش سيما از دور پيدا شد, او مثل آفتاب در سايه بود, مثل ماه مي‌درخشيد. بود و نبود. مانند خيال, و رؤيا بود. آن صورتي كه شاه در رؤياي مسجد ديده بود در چهرة اين مهمان بود. شاه به استقبال رفت. اگر چه آن مرد غيبي را نديده بود اما بسيار آشنا به نظر مي‌آمد. گويي سالها با هم آشنا بوده‌اند. و جانشان يكي بوده است.


شاه از شادي, در پوست نمي‌گنجيد. گفت اي مرد: محبوب حقيقي من تو بوده‌اي نه كنيزك. كنيزك, ابزار رسيدن من به تو بوده است. آنگاه مهمان را بوسيد و دستش را گرفت و با احترام بسيار به بالاي قصر برد. پس از صرف غذا و رفع خستگي راه, شاه پزشك را پيش كنيزك برد و قصة بيماري او را گفت: حكيم، دخترك را معاينه كرد. و آزمايش‌هاي لازم را انجام داد. و گفت: همة داروهاي آن پزشكان بيفايده بوده و حال مريض را بدتر كرده, آنها از حالِ دختر بي‌خبر بودند و معالجة تن مي‌كردند. حكيم بيماري دخترك را كشف كرد, امّا به شاه نگفت. او فهميد دختر بيمار دل است. تنش خوش است و گرفتار دل است. عاشق است.

 

عاشقي پيداست از زاري دل نيست بيماري چو بيماري دل

درد عاشق با ديگر دردها فرق دارد. عشق آينة اسرارِ خداست. عقل از شرح عشق ناتوان است. شرحِ عشق و عاشقي را فقط خدا مي‌داند. حكيم به شاه گفت: خانه را خلوت كن! همه بروند بيرون، حتي خود شاه. من مي‌خواهم از اين دخترك چيزهايي بپرسم. همه رفتند، حكيم ماند و دخترك. حكيم آرام آرام از دخترك پرسيد: شهر تو كجاست؟ دوستان و خويشان تو كي هستند؟

 

پزشك نبض دختر را گرفته بود و مي‌پرسيد و دختر جواب مي‌داد. از شهرها و مردمان مختلف پرسيد، از بزرگان شهرها پرسيد، نبض آرام بود، تا به شهر سمرقند رسيد، ناگهان نبض دختر تند شد و صورتش سرخ شد. حكيم از محله‌هاي شهر سمر قند پرسيد. نام كوچة غاتْفَر، نبض را شديدتر كرد. حكيم فهميد كه دخترك با اين كوچه دلبستگي خاصي دارد. پرسيد و پرسيد تا به نام جوان زرگر در آن كوچه رسيد، رنگ دختر زرد شد، حكيم گفت: بيماريت را شناختم، بزودي تو را درمان مي‌كنم.

 

اين راز را با كسي نگويي. راز مانند دانه است اگر راز را در دل حفظ كني مانند دانه از خاك مي‌رويد و سبزه و درخت مي‌شود. حكيم پيش شاه آمد و شاه را از كار دختر آگاه كرد و گفت: چارة درد دختر آن است كه جوان زرگر را از سمرقند به اينجا بياوري و با زر و پول و او را فريب دهي تا دختر از ديدن او بهتر شود. شاه دو نفر داناي كار دان را به دنبال زرگر فرستاد. آن دو زرگر را يافتند او را ستودند و گفتند كه شهرت و استادي تو در همه جا پخش شده، شاهنشاه ما تو را براي زرگري و خزانه داري انتخاب كرده است. اين هديه‌ها و طلاها را برايت فرستاده و از تو دعوت كرده تا به دربار بيايي، در آنجا بيش از اين خواهي ديد. زرگر جوان، گول مال و زر را خورد و شهر و خانواده‌اش را رها كرد و شادمان به راه افتاد. او نمي‌دانست كه شاه مي‌خواهد او را بكشد.

 

سوار اسب تيزپاي عربي شد و به سمت دربار به راه افتاد. آن هديه‌ها خون بهاي او بود. در تمام راه خيال مال و زر در سر داشت. وقتي به دربار رسيدند حكيم او را به گرمي استقبال كرد و پيش شاه برد، شاه او را گرامي داشت و خزانه‌هاي طلا را به او سپرد و او را سرپرست خزانه كرد. حكيم گفت: اي شاه اكنون بايد كنيزك را به اين جوان بدهي تا بيماريش خوب شود. به دستور شاه كنيزك با جوان زرگر ازدواج كردند و شش ماه در خوبي و خوشي گذراندند تا حال دخترك خوبِ خوب شد. آنگاه حكيم دارويي ساخت و به زرگر داد. جوان روز بروز ضعيف مي‌شد. پس از يكماه زشت و مريض و زرد شد و زيبايي و شادابي او از بين رفت و عشق او در دل دخترك سرد شد:


عشقهايي كز پي رنگي بود
عشق نبود عاقبت ننگي بود


زرگر جوان از دو چشم خون مي‌گريست. روي زيبا دشمن جانش بود مانند طاووس كه پرهاي زيبايش دشمن اويند. زرگر ناليد و گفت: من مانند آن آهويي هستم كه صياد براي نافة خوشبو خون او را مي‌ريزد. من مانند روباهي هستم كه به خاطر پوست زيبايش او را مي‌كشند. من آن فيل هستم كه براي استخوان عاج زيبايش خونش را مي‌ريزند. اي شاه مرا كشتي.

 

اما بدان كه اين جهان مانند كوه است و كارهاي ما مانند صدا در كوه مي‌پيچد و صداي اعمال ما دوباره به ما برمي‌گردد. زرگر آنگاه لب فروبست و جان داد. كنيزك از عشق او خلاص شد. عشق او عشق صورت بود. عشق بر چيزهاي ناپايدار. پايدار نيست. عشق زنده, پايدار است. عشق به معشوق حقيقي كه پايدار است. هر لحظه چشم و جان را تازه تازه‌تر مي‌كند مثل غنچه.


عشق حقيقي را انتخاب كن, كه هميشه باقي است. جان ترا تازه مي‌كند. عشق كسي را انتخاب كن كه همة پيامبران و بزرگان از عشقِ او به والايي و بزرگي يافتند. و مگو كه ما را به درگاه حقيقت راه نيست در نزد كريمان و بخشندگان بزرگ كارها دشوار نيست

ترول بازدید : 236 یکشنبه 03 فروردین 1393 نظرات (0)

 شخصی در حال تنگدستی و بی پولی به زن خود گفت: اگر بخواهیم فردا شب پلو بخوریم و فردا بروم یک من برنج بگیرم، چه قدر روغن برای آن لازم است؟
زن جواب داد: دومن روغن لازم دارد.
مرد با تعجب گفت: چه طور یک من برنج، دو من روغن می خواهد؟
زن گفت: حالا که ما با خیال پلو می پزیم لااقل بگذار چرب تر بخوریم.

تعداد صفحات : 11

درباره ما
جوک، معما، جوک، تست هوش، مطالب جالب، مطالب خنده دار، مطالب طنز، آخه فک و فامیله که داریم، تا حالا دقت کردی؟، اس ام اس پیامک، سخنان بزرگان، داستان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 111
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 52
  • آی پی دیروز : 94
  • بازدید امروز : 58
  • باردید دیروز : 145
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 326
  • بازدید ماه : 1,498
  • بازدید سال : 7,912
  • بازدید کلی : 212,848